از خاک قبرستان،قاصدک هایی
خواهد رویید؛
از بذر استخوان مردگان
استخوان هایی که روزی پناه
هزاران امید و آرزو بوده اند
و به هنگام مرگ آخرین نفس هایشان
را به باد سپرده اند
پس روزی اگر قاصدکی را یافتی✨
چشمانت را ببند و به ترانه ی باد گوش بسپار
صدای خسته ای را خواهی
شنید که با تو می گوید
با شیرین ترین آرزوهایت
دلتنگی این روزهایت را رفع کن
و بدان، مردگانِ بی جان، روزی
دلتنگ ترینِ زندگان بوده اند
🎗✨
اختيار كردم از كتب آسماني دوازده آيه را و روزي سه بار بدانها نگاه ميكنم
اي فرزند آدم، تا سلطنت من باقي است از هيچ صاحب قدرتي نترس كه سلطنت من هميشگي است
تا خزانه من پر است در غم روزي مباش و بدان كه گنجينه من هرگز خالي نميشود
قسم به حق من بر تو كه تو را دوست ميدارم تو نيز دوست من باش
به كسي جز من دل مبند، زيرا منم كه به تو نزديك بوده و خواستههاي تو را برمي آورم
همه چيز را براي تو و تو را براي عبادت آفريدم
تو را از خاك آفريدم خسته نشدم، چگونه روزي رسانيدن به تو مرا خسته ميكند
براي خاطر خود بر من خشم ميگيري ؟ آيا ميشود به خاطر من بر نفست خشمگين شوي ؟
آنكه تو را ميخواهد بخاطر خودش ميخواهد، من تو را براي خودت ميخواهم، از من فرار مكن
براي من است بر تو واجباتي و براي توست بر من معايشي، تو تخلف ميكني ولي در كار من تخلف راه ندارد
من كه امروز عبادت فردا را از تو نميخواهم تو نيز روزي فردا را از من مخواه
اگر از آنچه نصيب تو است راضي باشي، آسوده و پسنديده خواهي بود اگر غير از اين باشد دنيا را بر تو چيره خواهم كرد؛ چون درندگان بيابان راهروي و به نصيب رسي، اما خودت را بياجر كردهاي
همچنانكه در حضور شهرياران ميايستي در عبادت من بايست، اگر تو مرا نميبيني من تو را ميبينم.
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است